یکشنبه غمانگیز. تا شب دوام نمیآورم
در تاریکی و سایه. تنهایی مرا میآزارد
با چشمانی بسته تو از کنارم میروی
تو آرمیدهای و من تا صبح منتظر
سایههای مبهمی را میبینم
از تو خواهش میکنم به فرشتهها بگویی
مرا در اتاقم تنها بگذارند
یکشنبه غمانگیز
چه بسیار شنبهها تنها در سایهها
و من امشب خواهم رفت
و چشمانم چون شمع پرفروغی میدرخشد
دوستان برایم گریه میکنند که مزارم نور باران است
به خانه باز میگردم جانم به لبم رسیده است
در سرزمین سایهها تنها به خواب میروم
درباره این سایت