ای ساکِ بستهی سفر از رؤیا موهای خیسِ شعلهور از رؤیا! ای اسبِ شاخدارتر از رؤیا من جز تو هیچچیز نمیدانم شبها صدای زنگ، برای تو دنیای هفترنگ برای تو این نروژ» قشنگ! برای تو من کوچههای ابریِ تهرانم» . عادت کنم به سردیِ شب باید! دلداریام نده که اگر. شاید. در قطب، آفتاب نمیآید هر چار فصل سال، زمستانم! تو یک فرشتهای تهِ رؤیاهات من شکّ بینیازتر از اثبات تو شوق بچّه موقع تعطیلات من ترسهای توی دبستانم بغضی نشسته در سرِ من امشب از لابهلای خندهی تو توی هر کوچهای که میرفتم عشق، در حال بازجویی بود ...
یک مردِ عاشق، خوب میمیرد!
یکشنبه غمانگیز...
تو ,رؤیا ,زمستانم ,فصل ,قطب، ,سال، ,از رؤیا ,برای تو ,هر چار ,فصل سال، ,نمیآید هر ,قطب، آفتاب نمیآید
درباره این سایت